دل به اميد وصل تو باد به دست مي‌رود

شاعر : عطار

جان ز شراب شوق تو باده‌پرست مي‌روددل به اميد وصل تو باد به دست مي‌رود
زير زمين به بوي آن با دل مست مي‌روداز مي عشق جان ما يافت ز دور شمه‌اي
از دل او به هر دلي دست به دست مي‌روداز مي عشق ريختن بر دل آدم اندکي
بر دل و جان عاشقان سخت شکست مي‌رودرخ بنماي گه گهي کز پي آرزوي تو
نيست به نيست مي‌فتد هست به هست مي‌روددر ره تو رونده را در قدم نخستمين
گرچه ز سال عمر تو پنجه و شصت مي‌رودبالغ راه کي شوي چون ندهي به دوست جان
کافر چرخ ازين سخن سر زده پست مي‌رودگم شده‌اي فريد تو بازکش اين زمان عنان